وعده باران ندهید
شانه را زیر خم زلف پریشان ندهید
ناله در نای دلآشوب نیستان ندهید
دود آهی که به آتش بکشد عالم را
به تماشاکده ی گردش دوران ندهید
حکمتی بوده اگر ساکن دنیا شده ایم
بیش از این دلهره لحظه تاوان ندهید
با شمایم که به شومینه هم ایمان دارید
کلبه ی یخ زده را دست زمستان ندهید
قحطسالی شده این را همگان میدانیم
هرچه خیر است ولی وعده باران ندهید
قرص نانی به سر سفره اگر بود که بود
و اگر نیست بما نسخه ی ایمان ندهید
ما کبابیم که با سوز جگر ساخته ایم
لقمه از مرغ مسمّایی و بریان ندهید
من و بلقیس سبا را به شما بخشیدیم
طرح زندان شدن مرغ سلیمان ندهید
لانه مورچه را شبنم صبحی کافیست
شهر ویران شده را مژده طوفان ندهید
ZibaMatn.IR