عمق تنهایی
.
قوی تر آمدم اما خداقوت به بازویت
که بردی لشکر قلب مرا با تارِ گیسویت
.
نمی دانم چه وردی خوانده چشمانت میان شهر
که هر جادوگری مانده است در تفسیر جادویت
.
شبیه شعر می ماند نگاه گرم و گیرایت
پر از اسرار پنهانی است چشمان هنرجویت
.
نمی دانم کجا آموختی علم قضاوت را
که هر جا بوده حق با من تو گفتی از ترازویت
.
تو آن سیلی و من آوار گیلانم تو میدانی
که هر دم غرق می گردم میان این هیاهویت
.
نمی دانم چه شد من فاتح مغرور ایرانی
قوی تر آمدم اما... خداقوت به بازویت
.
.
.
محمدامین آقایی
ZibaMatn.IR