بی تلاطم ، خالی از هر های و هویی کافه چی
از دلِ تنگت نمی خواهی بگویی کافه چی؟
باز رقصِ دودِ سرگردانِ قلیان ، بی امان
خسته از بغضِ نفسگیرِ گلویی کافه چی
سینه مست از آتشی دیرینه و در آینه
خیسِ غم با گونه ای تر روبرویی کافه چی
قهوه ات سرریز و قدری هم غلیظ و روی میز
باطنت درد و به ظاهر خنده رویی کافه چی
کافه ات تاریک و شیک و کم کن این موزیک را
می برد افکارِ شومم را به سویی کافه چی
پشتِ شیشه غرقِ اندیشه همیشه دیده ای؟
نیست دیگر در میانِ برکه قویی کافه چی
مثلِ طعمِ قهوه هایت واژه هایم تلخ شد
کو به لب لبخند و در دل آرزویی کافه چی
عطرِ عود و بوی دود و شد مه آلود این فضا
من که میدانم تو هم در فکرِ اویی کافه چی
ZibaMatn.IR