دردم دوا کن
بر در میخانه من کردم نگاهی
دیدم آنجا عاشقی رو به خدایی
گفت ای معشوق من تا کی جدایی
من که تنها مانده ام بر این دوراهی
خانه و کاشانه را کردم فراموش
آتشم خاکسترم را کن تو خاموش
حال و روزم را ببین دیوانه گشتم
چند روزیست خانه و آن خانه گشتم
یا بیا ساقی بشو روزم به راه کن
یا اگر دیوانه ام دردم دوا کن
ZibaMatn.IR