زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

خون هم بباری هم کم است...


دیده ای
وقتی که در صبح بهاری
یک جوانی بهر کاری...
جوی را
از بشکه های آب خالی میکند
پر میشود از غصه ها...
هی باز خالی میکند!

از دیده ام خون میچکد
چون اشک جاری میکند

من دیده ام!
پر میشود بازم برای پیرمرد
آن جوی ها
یا کودکی، کز کار زاری میکند(دوری)

خون هم بباری هم کم است...

آن بشکه های پوچ و خالی،همچون آدم های پست
عشق را در جوی، حالی میکند!
با دست پینه بسته اش،در کیسه اش
هی پر و خالی میکند، با شرمساری میکند...
من شرمسار عشق تو، من بوسه بر دست تو
تو شرمسار کودکی
چون یک پدر!!
آن بشکه های آب را
چون اشک خالی میکند!

دیده ای با جان خود؟
من دیده ام!
من شرمسار روی خود
چون مادری را دیده ام با عشق خود
آنجا کنار کوچه ای, بن بست!!
در زیر چادر
گوجه له کرده ای را
سوی منزل می برد

دیده ای با چشم خود؟
من دیده ام!
من شرمسار روی خود
خون هم بباری هم، کم است...
ZibaMatn.IR

پیروز پورهادی ارسال شده توسط
پیروز پورهادی


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن