سال ها در غزلِ خویش دم از یار زدم
رفتم و نامِ تو را در همه جا جار زدم
حاصلم شد غمِ دلواپسی و دردِ فراق
من که یک عمر دم از دلبریِ یار زدم
هرچه گفتم که نرو، گوش نکردی، رفتی
آمدم پشتِ سرت ضَجّه زدم، زار زدم
رفتی و من هم از آن کوچهٔ غم ها رفتم
خانه و زندگی ام را ز غمت بار زدم
دستِ من گرچه به آن زلفِ سیاهت نرسید
دف زدم، چنگ زدم، زخمه زدم، تار زدم
من که خود تکیه گهِ گرمِ تو بودم روزی
دیدی آخر ز غمت تکیه به دیوار زدم!
آن لبی را که فقط تشنهٔ لب های تو بود
بسته ماند و فقط امروز به سیگار زدم
سر بریدم همهٔ خاطره ها را در خود
در درونِ دل خود دست به کشتار زدم
خودکشی گرچه حرامست ولی از غم تو
عاقبت خر شدم و دست به این کار زدم
جز من و آینه کس شاهدِ آن لحظه نبود
پیش چشمانِ خودم روحِ خودم دار زدم
ارس آرامی
ZibaMatn.IR