درگیر تردیدم میان راه و بیراهم
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم
از دور ، مثل قله ای سر سخت و مغرورم
افسوس در عمق نگاهت ، کوهی از کاهم
از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم
در کار خلقت چیستم ...؟ آیینه یا آهم
در دست تو جز قطره های آب چیزی نیست
من یک سراب ساده ام ، تصویری از ماهم
می خواستم جانان من باشی ولی ای جان
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم
بهزاد غدیری
ZibaMatn.IR