خودت را جای من بگذار
خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم را کسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیرد
تمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...
همان پیراهنی که بویی از کافور می گیرد
کلاف سرنوشتِ من به دستان تو وا می شد
ولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیرد
تو رفتی و دل این ماهی تنها برایت مرد ...
ودستِ وحشی او را کسی با تور می گیرد
مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کردی
ببین خوشبختی از چشم قشنگت نور می گیرد
ببین برگرد اینبارو ... خودت را جای من بگذار
خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
ZibaMatn.IR