اِسارت
ِز فراق او دل ب دست غم باز به استارت می رود !!!
در میان زندان به حکم دوری باز ب شکنجه محکوم میشود..!
هر لحظه در این شب های تار از پس این همه درد عمر.؛
جوانی ام چه بسیار به تاراج می رود.
گم کرده ام قبله و کعبه خویش دل سوی عبادت
به سوی معراج نگاهت می رود.!
هر صبحدم باصدای نغمه مرغ سحری سوی راز و نیاز پی معبود دل ازپس تاریکی ها ب سِراج می رود.!
گرچه اینجا دل به استارت محکوم است اما در سو سو اُمید دل با تمام غم ناله ها به افراج می رود..!
حبس ابد و خَلصه به رِه بیداد دل با خرامان سوی تمام سلول ها به افراج می رود...!
Sogol
ZibaMatn.IR