نور امیدی نیست؟ یا من واقعا کورم؟
از دوستت دارم چقدر این روز ها دورم!
بغضی شکسته خالی ام با سنگ عشقی تلخ
در عنفوانی از جوانی پوچ و مبرورم
قبرم شیار بر کف دستت شود کافی¬ست
من شاعری مطرودم و محکوم سانسورم
مجموعه شعر منزوی، یک شاخه گل، سیگار!
در دست هایت هر چه باشم باز مغرورم
حجمی لبالب عربده معجون آشوبم
من کوزه ی خیام در تخمیر انگورم...
من دوستت دارم، ببین! اما نمی دانم
از دوستت دارم چرا این روزها دورم؟
بابک سویدا
ZibaMatn.IR