این پیشرو که حالا
محکوم عقب گرد است
من
بی همه چیزی که
از دید تو ولگرد است ↓
هم نیز زمانی بود
در کلبه¬ی دل لذت
میبردم از آتش هوووو
یخ کرده دلم سرد است
لبهات در قصری است
مختوم به زیبایی
انفاس مسیحایی!
این مرده پر از درد است
یخ کرده دلم هااا کن
شاید که تپید از نو
تقدیر تو را شاید
تا پیش من آورده است
انگار طلسمت کرد
این پیر زن دنیا
این فاصله چندان نیست
در واقع که یک پرده است
پوشانده تو را پرده
یک/پارچه از جادو
نامرئیت از حسِ
ما بودنمان کرده است
از تَن تَن ما دوتا
تنها تَن من مانده
تَن ها و تَنی تنها
یاد تو و این مرد است
بابک سویدا
ZibaMatn.IR