پلکی بزن از دایره ها شعر جدیدی بنویسم
پلکی بزن و باز طراوت بده باغات هنر را
در حلقه اشکت همه معنی من در خطر سیل
با عشق تحمل بکن و دفع از این مرد خطر را
گهواره ایماژ و حروف و کلمات است برایم
اینقدر تکانش نده خوابش ببرد کل دبستان
بگذار که پیدا بکنند از دل هر دانه خطا گنج
با سنگ کمالات سخن فرش شود کل خیابان
خواهان پرستیدنت و دور تو گشتن شده شعرم
ای کاش فقط... کاش که پیدا بکند سمت تو راهی
آن شهر ستاره ای، ابیات که مشغول طوافند
احرام نیاز است بیافتد به نگاه تو نگاهی
آشفتگی بدقلق لب به لب و قلب من و تو
با بوسه لب و قلب شد از تام ترین نوع جناس و
گرداب شده جاذبه ی مردمکت شهر نگاه و
پرتاب در آن معدن یاقوت شد انگار حواس و
تاریکی و تاریکی و تاریکی و تاریکی و یک قلب
رُمّانی یاقوت بزرگی که به نامم زده آن را
تا دید دلم ریخت فرو گفت همین جاست که باید
زانو زده تسلیم کنی در قبل عشق تو جان را...
بابک سویدا
ZibaMatn.IR