دلم می خواهد روزی تو را سوار قایقی کنم و پارو زنان دور شویم از آدم ها و تمام تعلقات دنیا...
دلم می خواهد جان پناهت باشم و بهانه ام شوی...
بر روی قایق نگاهت کنم و یادم برود تمام مسیر را...
تو را به جایی ببرم که حتی خدا دستش به ما نرسد..و آنجا تورا ببویم و لمس کنم ضریح شفابخش تنت را...
و حس کنم طعم ترش و روح فریب خوشبختی را...
کاش آن زمان که غرق زیباترین لحظه های زندگیمان هستیم باهم برای عشق بمیریم
شاید جاودانه تر از لیلی و مجنون شدیم ..
دلنوشته ای از امیر پاشا فدائی
ZibaMatn.IR