نیست در من رمقی
برو ای بادصبا
و دگر هیچ، نیاور خبری از یارم
خسته ام
بی جانم
غم شده
یار مرا در شب تار
و نخوان
صبح سپیده از عشق
و نگو
یار مرا داده پیام
تو ببین
آتش بی مهری او
همه ی جان و تنم را سوزاند
و شدم خاکستر
از جفای یاری
که ز دل بی خبراست
برو ای باد صبا....
بادصبا
ZibaMatn.IR