هورا نکشید
بعد تو پنجره تصویر تماشا نکشید
صبح باران زده ساحل دریا نکشید
عکسی از اختر شب های تبآلود کویر
شانه ای را به سر پوپک صحرا نکشید
در و دیوار همه شاهد و ناظر هستند
قاب دلتنگ مرا آینه حتی نکشید
ای بنازم به سر کوچه شبگردی ها
اشک الماس مرا چیده و بالا نکشید
گیجم از عمر فنارفته که کارش آخر
به گذرگاه پر از شوق و تمنا نکشید
مثل یک شهر که در خرمن آوارش جز
گسلی در هوس زلزله هورا نکشید
آرزو ها همه ی ثانیه ها را خوردند
چیزی از مهلت جامانده به فردا نکشید
ماه بی تای تو تکلیف مرا روشن کرد
گفتکوئی به سر شاید و اما نکشید
♤♤♤
✍ علی معصومی
ZibaMatn.IR