سخنت بند دل و شیره ی انجیر نشد...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

سخنت بند دل و شیره ی انجیر نشد
رشته های غزلم بسته به نخجیر نشد

به دل و دیده گرفتارم از این بیش مگر
که دل و دیده مرا قابل تصویر نشد

شب هجران تو ، آن روز که می کرد دلم
خواب در چشم و خیال از نظرم سیر نشد

آنکه بر چشم من آمد ، به سر کوی تو باز
بر در غیر تو از اشک ، دو صد شیر نشد

آنکه با زلف تو افتاد ز سر پنجه برون
کار او ، جز به دو ابروی تو ، تدبیر نشد

تا نیامد به سر کوی تو ، داود به دل
از پی قافله ، چون باد صبا ، پیر نشد

ZibaMatn.IR
اشعار داود شمسی
ارسال شده توسط