باور دارم اندوه های شبانه ام را که با تاریکی شب من را در اغوش گرفته.
و چه زیباست خفتن در آسمان بی ستاره وقتی که دست شب چشمانم را نوازش میکند از غربت و تنهایی خاطراتم در ذهنم مرور می شود .....
قدم میزنم از تنهایی در کوچه های پر و پیچ خم روزگار
فریاد میزنم در بیابان های داغ
اما جایی برایم دلتنگی معنا پیدا می کند.
از شدتش که یک احساس گمشده است آنقدر از تنهایی دلتنگ می شوم که دلم برای قدم های رهگذران عابر پیاده تنگ می شود
ZibaMatn.IR