در خاک قبر تنها من نشسته ام
شعر خزان و باران را در خواب بسته ام
در دیار خاموشی تنها من گوی شعر شده ام
با لحنی بهانه می بافم اشعارم را
با لحظه های خاکستری احساساتم را
با روحی زخمی بر گور شعرم روضه می خوانم
ای گورستان سکوت، سرود تنهایی من
بیا و در گودال تاریخ پا به قدم کن
به من حکایت کن، دسته گلها را به دستم بده
تا در برابر نامرئی شاعر بی خبر نمانم
در پیشگاه عشق و غم، مرا دست بده
تا با شعله امید، تاریخی تازه بنویسم
من گم شده در شهر خموشم
شهری که تنها در من نفسی خواهد کشید
تنها با آوای دلتنگی اشکم را خواهد شست
از ناجی موعود نغمه ی روشنی خواهد آمد
و تازه اوج جهانی جدید برقرار خواهد شد
بنواز این قصه را، ای موسیقی قلب شکسته ام
از نسیم بی تابی بیا و پَر بزن
آواز غم و شادی را در گوشم نهاده ام
تا نغمه ای با شعر استخوانی بپیچم
تا در این شهر خاموش، به تنهایی نمانم
از تپه های گل لاله تا اطلس آسمان
از لبخند گمشده تا اشک های فراموشی
هر ذره وجودم آوای تنهایی میخواند
من ... تنها شاعر مرده این شهرم که بر گور شعرم روضه می خوانم
ZibaMatn.IR