امروز بعد سالها دیدمش
نه چشم قصد پلک زدن داشت ونه زبانم نای سخن گفتن!؟ نگاهمان به هم دوخته شده. خاطره پشت خاطره، مشغول مرور خاطرات بودم که فرصت نکردم حتی سلام کنم. نیامده رفت مثل سالها پیش بی خداحافظی... رفت ودر مه افکارم ناپدید شد وبازهم هزاران سوال بی جواب ماند از دلم که منتظرش بود سالهاوهمچنان پایان این قصه باز است
وبازهم من دست به قلم منتظر دیدارش...
ZibaMatn.IR