دو جهان به هم بافته دو تا رنگ عجیب
دو دشمن که هستن شوخ دو فشنگِ عجیب
تو شهد زندگی را دادی دشمن چشید
من دادم یک بهشت را به یک زنگ عجیب
منی که در کنارم هزار و یک شب مست
تو آن شام رقصانی بر یک گرگ عجیب
دوباره بر کوره چشمان تو دود رفت
شکسته ای بالم را با یک سنگِ عجیب
دو خط شعر از اشعارت شاعر خوش صدا
بخوان که خودکشی کرد یک نهنگِ عجیب
صدای عطرهای تو از پنجره پر زد
تمامش رفت از یادم با یک خواب عجیب
اصلا تو یک سلاحی در دستان ابلیس
چه تیرهایی رها شد از تفنگ عجیب
ZibaMatn.IR