…جُم نخور…پلڪ هم نزن
…تو ڪہ نبودی ببینی
جانم بہ لبم رسید تا بیایی و
روبرویم بنشینی و
نگاهت ڪنم…
…نبودی ببینی ڪہ امام و امامزاده ای نماند
ڪہ نذرش نڪرده باشم…
…و شب عید و احیایی نبوده ڪہ
تسبیح بہ دست
آرزویت نڪرده باشم…
…حالا ڪہ آمدی جُم نخور
…بگذار تا آخرین طپش هایِ قلبِ دیوانہ ام
فقط نگاهت ڪنم…
…قلبی ڪہ مثلِ گنجشڪی در قفس مانده
دارد خودش را بہ در و دیوار می ڪوبد
تا یڪ طوری بگوید دوستت دارد…
…پلڪ هم نزن
…میترسم در خوابم باشی و
بیدار شوم و…
……ببینم نیستی
…آخ ڪہ دلم می خواهد تا تہ دنیا
……فقط بگویم
………دوستت دارم
جم نخور…
ZibaMatn.IR