رونق میکده ، از ؛ بادهٔ چشمان ِتو بود
هر چه آمد ،به سرم ؛ از لب خندان تو بود
در نظر ، خاطرت آمد ؛ قدحی نوشیدم
از ازل بود، که دل ؛ بند به زندانِ تو بود
بی خبر از خود و آن نرگس مستت شده ام
جام می ، باز ؛ به کام دل و دستان تو بود
طاق ابروی تو ، غوغایِ میانِ دل و دین
یا که دعوا ، سر آن سیب زنخدان تو بود
می رود این دل من در پی آن چشم سیاه
که شبی مست،به میخانه ؛پریشان تو بود
بگذرم ، از تو و چشمانِ خمار و لب لعل
واژه های غزلم ، نیز؛ به فرمان تو بود
بادصبا
ZibaMatn.IR