سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
صدای موّاجِ گوینده ی رادیودیگر مرا غرق نمی کندیاد گرفته ام مانند ماهی هاخونسرددر دریای حادثه شنا کنم!«آرمان پرناک»...
من به تلویزیون، نگاهتلویزیون به من، نگاه...مابه خاموشیِ همخیره ایم !«آرمان پرناک»...
گفته اخبار که عید فطر است و ولی من روزه امکذب محض است این خبر، رؤیت نکردم من تو را......
تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقتغیر از تو من به هیچ کس انگار هیچ وقت...-اینجا دلم برای تو هی شور می زنداز خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...-اخبار گفت شهر شما امن و راحت استمن باورم نمی شود، اخبار هیچ وقت...-حیفند روزهای جوانی، نمی شونداین روزها دو مرتبه تکرار هیچ وقتمن نیستم بیا و فراموش کن مراکی بوده ام برات سزاوار؟... هیچ وقت!-بگذار من شکسته شوم تو صبور باشجوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت......
این روزها به هر چه گذشتم کبود بودهر سایه ای که دست تکان داد ،دود بود این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده ی صبح زود بود...
از گفتن خبرهای تلخ و ناگوار به کودکان خودداری کنید و نگذارید که این اخبار را از طریق رسانهها نیز متوجه شوند....
صبحها چشم به اخبار حوادث دارمتا ببینم که رسیده خبرِ چند نفر؟!...