پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سیمرغ سرنوشت گذشت ایام راخوب نشانم داد ،بی مهری قافله عمر را که سوار بر اسب سرکش زمان تازیانه میزد بر جوانیم،یادش بخیر روزگاری بازیگر آینه ای بودم که برایم زیباترین سرود دنیا رامینواخت ،و من عاشقانه میرقصیدم ،تماشاگراین روزهایم مادر پیری بود که در پایم غمگینترین اهنگ دنیا را با لبهایش مینواخت ،اه اه اه ،من سرمست از جوانیم درتصویر اینه و او با دلی پر از حسرت ....... ......
شخصیت انسان، سرنوشت اوست....
تا ته خط سرنوشتپایبند به توام...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
گره کور بزن بودنت را به سرنوشتم...
بگذارابر سرنوشتهرچه میخواهد بباردما چترمان خداست...
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود...
دست هایتسرنوشت من استرهایشان نمی کنم...
چشماتسیاهترین جای سرنوشتمه...
ای سرنوشت، ازتو کجا میتوان گریخت؟...
چه باید کردوقتی سرنوشتخیلی پُر زور تَراز منو امثال من است ...!!...
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد....