میدانی؟
دست هایت را که میگرفتم
تمام لبخند های دنیا جان میگرفتند
و تپش های قلبم کنار تو،
ساز عاشقی مینواختند
امان از چشمهایت...
چنان تیر خوشبختی شلیک میکردند که صدای قهقهه ی قلبم به گوش مردم شهر میرسید...
و من عاشقانه سناریوی تکراری غرق شدن را دنبال میکردم
در...