بهار که می آید بنفشه ها کوچ میکنند در نگاهت ومن به انتظار معاشقه ای سبز می پوشم باغ تنهایی ام را.
دلتنگ ام چرا که رویاها وسیع تر شده بود چرا که من بارها گفته بودم؛ دوستش دارم و تنها از میان دوستت دارم ها ساقه ی بنفشه ای رسیده بود به دست اش!
دانشمندی نوشته است هیچ محبتی از بین نمی رود تنها از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند شاید این گلدان بنفشه ی پشت پنجره دلتنگی های یک روز مادرم باشد شاید آن اذان دور نفس پاک صاحبدلی همین نزدیک... و شاید همه چشم هایی که برایت گریسته اند شاخه...
شب بنفش نگاهت به روز روزنه ی من هوای سرد دل تو به روی شاد دل من دلم عجیب گرفته است به وقت مغرب اشراق بود که قطره ی اشکی چکد به روزن این باغ هوا، هوای بهار است در این بنفشه ی الهام زمین، زمین خیال است زمان، زمانه...
بنفشه ها... چه عریان بهار... چه نزدیک شهر .. چه بی تاب پنجره... چه صادق من... چه در انتظار تو... چه آسوده... چه بی واژه چه بی حیرت خفته ای
عید نوروز کهن بار ترین ماترک است که نمود هدیه به ما مسند دور «جمشید» کهنه و نو شدن سال بود آیت آن که بیاید شود هر کهنه دلی باز جدید در چمن صف زده در صف ، بنِگر لشگر گل که بلرزد ز سر شوق دل ِ نازک بید...
خیالت بود اشکهایم ... بنفشه؛ دامن کبودش را پهن کرده بود لبهایِ بهار می سوخت....
اب میشود/برف/تا دامنههای خانه هم اگر ببارد/دوباره/بنفشههای کنارِپرچین/امدن بهار را/ مژدگانی میدهند.
در نیم روز روشن اسفند وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه میهن سیارشان در جعبه های کوچک چوبی در گوشه خیابان می آورند جوی هزار زمزمه در من می جوشد
دولادولا خزیده بنفشه تا کرانه رود، چمباتمهزده نشسته بیتاب در انتظار بهار.
ردپا/از پا انداخته کوره راه را/بفشههای کنار پرچین/مدتهاست/از یاد بردهاند عطر ترا.
مشت خاکی بر جای خواهم نهاد به قدر بنفشه ای که بنشانی
ای کاش، آدمی وطنش را مثل بنفشهها (در جعبههای خاک) یک روز میتوانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست در روشنای باران در آفتاب پاک”
روی موهای قشنگت یه گل بنفشه بگذار رنگهای سیاه و ماتو همه از تو خونه بردار چشاتو قاصد راه کن واسه لحظه رسیدن با ترنم یه آهنگ خستگیمو بگیر از من گلهای پرپر و بردار من اونا رو دوست ندارم با خودم من گل مریم یه سبد برات میارم