صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترم آه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی، گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛ به جانم می خرم! شیما رحمانی
تو راز فصلها را میدانی وقتی پاییز آهنگ رنگ رنگ موهایت تابستان التهاب سرخ لبانت زمستان سپیدی شانههای برفیات و بهار قرار با اطلسیها در مردمک چشمان توست