پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در باروریِ احساس، به باورِ تو امیدوارم؛ تو مرا باور کن؛ از عاطفه بارور کن! زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس....
دستم را بگیرمرا بگیر از خودممرا ببر با خودت.یک جایِ امن ..من در سر رویایی دارمتو درخت نارنج شوی ،من خاک.در من ریشه بدوانیبه وقتِ بهار.شکوفه ها مان رابارور شویمو خدامست شود از عطر باهارنارنجِ ما .....
جهان با دکمه ی پیراهن من شروع می شودهیچ زنی در چشم های توبه اندازه ی منگریه نکرده استو تنها من می دانم که خون قاعده گیتنها قاعده ی زیستن بودتا خونی ریخته نشودزمین بارور نخواهد شدمن باکره می میرمحتی اگر هزاران کودکنام مادرشان آیدا باشد...
دستم را بگیرمرا بگیر از خودممرا ببر با خودت.یک جایِ امن ..من در سر رویایی دارمتو درخت نارنج شوی ،من خاک.در من ریشه بدوانیبه وقتِ بهار.شکوفههامان رابارور شویمو خدامست شود از عطر باهارنارنجِ ما...