پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من تو را بی دلیل دوست دارم،درست مثل ذوق به اوج رفتن بادکنک...یا دوست داشتن بوی خاک نم زده...یا دویدن در امتداد ساحل دریا...نمی دانم چگونه بگویم؟گفتنی نیست...فقط مگر می شود نوزادی را به آغوش کشید و نبویید؟!تو را نمی شود دید، و دوست نداشت......
درست است دراین روزهای دونفره کسی را ندارم تاعاشقانه هایمان راباهم قدم بزنیم ...اما خداروشکر همچون تویی را دارم که متکی به گرمای جیب های خودمان قدم بزنیم وبه این تنهایی بخندیم!توهستی تا برای اینکه حسادت امانمان رانبرد به کافه رفته و دوستانه چای بخوریم..میدانی درست است عشق نیست اما درحوالی منوتو بدجوری رفاقت پرسه میزند... ....
دختر بودن یعنیرژ قرمز مندل مردانه ات راتبدیل به شهر بازی کند.. رژ قرمزی ها روزتون مبارک.. ♥️...
آرزو داشتم برای نصف یک روز هم که شده به ارتفاع سرسبزی میرفتم موهایم را رها میکردم تا باد جریان خودرا لابه لای آن ها پیداکند،دلم که ازحس خوب طبیعت قلقلک داده میشد بی هوا یکسری ازآدم هارا برای همیشه به فراموشی میسپردم...اما نمیشود مجبورم وسط این شهر،گوشه ی اتاقم خیلی از آدم هارا لابلای اشک هایم به دستمالی بسپرم...درهمین گوشه ها یادبگیرم که ابتدا فراموش کنم ودرانتها قبول کنم که گاهی باید درنهایت خواستن دست کشید......
من و توکنار هر جمله عاشقانمون ، "رفیق" میذاریم تا مبادا یکی از ما با خودش بگه :عاشق منه !مثلا میگیم «دوستت دارم رفیق »یا مثلا «بغلم کن رفیق »یا «تنهام نذاز رفیق »«کنارت آرامش دارم رفیق »این "رفیق" رو میگیمکه حواسمون باشهما فقط کنار هم مثل یه دوستیمما میخوایم عاشقانه های رفاقتی داشته باشیم ولیجانِ جهانماینو، هم تو میدونی ،هم من که رابطمون عاشقانه یِ عاشقانستوگرنه کدوم دو رفیقِ جنس مخالفی شب و روز رو ...
ازحوالی پاییز..با نم نمِ آبان آمدی..زمین دلباخته ات شد...و تو باعثِ برگ ریزانی....
پاییز ترکیبی از عشق و کتاب میشودگرچه بهم ربطی ندارندولی بوی مهر که از راه میرسدهمه ی ما آماده ایم تا خاطره ها رابا کتاب هایمان مرور کنیم!...
از حوالی پاییز با نم نم "آبان" آمدیزمین دلباخته ات شدو تو باعث برگریزانی .!...