پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست...
گلایه نامه ها از تو نوشتمکمی گنگ و ولی گویا نوشتمتو را بی مهر و کج اندیشه دیدمکه آواره در این دنیا نوشتمحضورم را که غایب می شمردیمرا زنده به خاکم می سپردینمی خواهم نپرس از حال و روزممریضی را به تنهایی سپردیتو یک زیبای بی احساس هستیهمان شر و همان وسواس هستیبرایم دوزخی ای عشق گمراهتو یک ناپاک بی اخلاص هستی...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی امقصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی امشعله عشق از تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمده بودی که بسوزانی ام ؟دل به هوای تو فقط پر کشید از همه کس بخاطرت دست کشیدای تو همه باعث ویرانی ام آمده بودی که بمیرانی ام !زندگی ات بدون ترس دورخ روز دگر فقط برای بهشت رفته دگر عاشق یکدانه ات مقصد خدا بوده در این سرنوشت...
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باشبا درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ......
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توستدل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
یاد رُخسار تو را در دل نهان داریم مادر دلِ دوزخ بهشت جاودان داریم ما...
با من از دوزخ نگوعاشق کجا؟آتش کجا؟نازنینمآنقدر ها هم خدا بیکار نیست...
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینمور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم...