دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست
گلایه نامه ها از تو نوشتم کمی گنگ و ولی گویا نوشتم تو را بی مهر و کج اندیشه دیدم که آواره در این دنیا نوشتم حضورم را که غایب می شمردی مرا زنده به خاکم می سپردی نمی خواهم نپرس از حال و روزم مریضی را به تنهایی سپردی...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی ام قصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی ام شعله عشق از تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمده بودی که بسوزانی ام ؟ دل به...
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باش با درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ...
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
یاد رُخسار تو را در دل نهان داریم ما در دلِ دوزخ بهشت جاودان داریم ما
با من از دوزخ نگو عاشق کجا؟آتش کجا؟ نازنینم آنقدر ها هم خدا بیکار نیست
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم