پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو همدم و همراه منی در تمام خواسته های من بزن تا در باز شود و من با لبخندی گرم شادی و خوشبختی به اشتراک بگذارم با تو...
صبحِ صادق، از ره آمد؛ روزِ نو، آغاز شد؛کفترِ راز و، نیازِ جان، پُر از: پرواز شد؛پنجره، تا پنجره، صد منظره، دارد پگاه؛رو به روی زندگی، احساسِ نابی باز شد... زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🕊🌺🌺🕊🌺🌿...
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
صبح را با توآغاز کنم، و چای بنوشم با تکه های عسل لب هایت......
ای طبیب دل ریشم ای عزیزم صبح بخیرای همه عاشقترینم نازنینم صبح بخیر ای که میپرسی زحالم صبح وهرشب بی دلیلای نسیم صبحگاهی بهترینم صبح بخیر...
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که میروند به سمت باغ دانایی....
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهارمی گشاید مژه و میشکند مستی خواب...