پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سرسبزی باغی از غزل، تقدیمترویای لبالب از عسل، تقدیمتدر را بگشا، عجب هوایی، به به!خوشبختی صبح، یک بغل تقدیمت...
من یک زنم ، پس روز زن بر من مبارکیک مادرم ،پس روز مادر بر من مبارکامور خانه را مدیریت میکنم پس روز مدیر بر من مبارکبر بالین عزیزان دردمندم بیدار میمانم و دردهایشان را مرحمم ،پس روز دکتر بر من مبارکبرای اسانی زندگی خانواده ام میسازم انچه که نیست و خلق می کنم انچه که مایع آرامششان هست ،پس روز مهندس بر من مبارکمی آموزم درسهای زندگی رابا تمام وجود ،با مهربانی ،با صبر و تحمل و امید ، پس روز معلم بر من مبارکمی جنگم با هر پلیدی...
من نمی تونم به تو نقره بدممن نمی تونم به تو طلا بدمنمی تونم بهت الماس هدیه بدمیا برات یاقوت بخرم.اما یک چیزی را می خوام به تو تقدیم کنماز روزی که با تو آشنا شدمفقط با تو خوشحال می شمو قلبم را فقط به تو می دمجشن سپندارمذگان مبارک عشقم...
این شعر، آخرین غزل من برای توستتقدیم شد به دار و ندارم، به هیچ کس.......
خوشبختی من در بودن با توست و روز تولد تو، تقدیر خوشبختی من است.تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی. زیباترین گل های دنیا تقدیم به تو تولدت مبارک عشقم...
تقدیم به عشقم و پادشاه قلبم دوستت دارم مهربونم ...
انسان نباید روح خود را دو دستی تقدیم کسی کند که قصد ندارد روحش را تقدیم کند. کسی که هدیه نمی دهد قدر هدیه را نمی داند....
نمیدانم تو را به اندازه ی نفسمدوست دارمیا نفسم را به اندازه ی تو؟نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشمیا نفس میکشم که تو را دوست بدارم؟️نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توستیا تکرار دوست داشتن تو زندگیَم ؟تنها میدانم ، بسیار میخواهم تو را …...