پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میدان ولیعصر و سر ضلع شمالییک کافه ی دنج و شبی آرام و خیالیکوپ شکلاتی و تب عشق من و تواین سردی و گرمی به تناقض شده عالیموسیقی و نورِ کم و نت های نگاهماین شاعر بیچاره شده حال به حالیآن روز گذشت و تو گذشتی و نماندیافسوس که ناممکن و نایاب و محالی!رفتی و از این خاطره ها دست کشیدیمن مانده ام و بی کسی و بی پر و بالیهر روز به یاد تو سر ضلع شمالییک قهوه ی تلخ و غم بدحالیِ فالیحالا شده پاییز و همان کافه ی خلوتمیدان ول...
احساس من هیزم نبود ای دوست آتش زدی کندی تو از من پوست من آرزویم با تو بودن بود اندیشه ی تو دل شکستن من سادگی کردم تو فهمیدی بر قلب و احساسم تو خندیدی من بر دروغت ساده دل بستم گفتم بمان تا پای جان هستم حقم نبود اینگونه جان دادن جای تو خالی پای تو ماندن شاعر: امیر اصفهانی...
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
پدرم جای تو خالی روزت مبارک بدان همیشه یادت در قلبم زنده خواهد ماند...