چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است .
....خلاصه شدیم جماعتی ، در راهی نا بایسته وَ ... ظرفی ، ناشایسته .
چال لپ است دیگر ... گاهی هوس می کند رخ بنماید و هوش و حواس مذکر جماعت را به یغما ببرد...!
آدم زنده به محبت نیاز دارد و مرده به فاتحه ! ولی ما جماعت برعکسیم ؛ برای مرده گل میبریم و فاتحهی زندگی بعضیها را میخوانیم ...
غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی/با من به جمع مردم تنها خوش آمدی/ بین جماعتی که مراسنگ می زنند/می بینمت/ برای تماشا خوش آمدی
تمامی جنگل بر خورشید نماز می خواند ولی ز خیل درختان ، به رغم باور باد در این نماز یکی به نخواهد نهاد سر بر خاک!