پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بعد از تو کسی با دل من یار نباشددل بردی و بی دل را دلدار نباشددل بی تو نبیند گر دلبر که باشدغیر از تو کسی بر دل غمخوار نباشد...
تو را تنها به دل من یار خواهمز هر کس من تو را غمخوار خواهمدلم را برده ای ، تا هست جانمتو را ای مهربان! دلدار خواهم -بادصبا...
پیوند عمر بسته به موییست هوش دارغمخوار خویش باش غم روزگار چیست...
عاقبت باید گذشت و چاره جز إجبار نیستآخر آیینه ها جز سنگِ در دیوار نیستقدر این ثانیه های سبز ماندن را بدانمی رسد روزی که دیگر فرصت انگار نیستلحظه هایم لحظه هایت را تمنا می کندمن نمی دانم دلیل اینهمه انکار چیست؟چاره ی این درد ها لبخند باهم بودن استحاصل تنها شدن جز حسرت بسیار نیستخنده هامان ، بغض هامان را بیا قسمت کنیمورنه بر آیینه ها جز ما کسی غمخوار نیست...
غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی/با من به جمع مردم تنها خوش آمدی/ بین جماعتی که مراسنگ می زنند/می بینمت/ برای تماشا خوش آمدی...