دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
باز خاطراتِ تو ،همین حوالیه .. حالم همینه و یه چند سالیه جای تو خالیه ... برشی از ترانه...
سینه ام مملو از خاطرات تو گشته بنشین و ببین چه آتشی درمن افکندهامیرمحمد عباسی...
باران می بارد...و من خیس از خاطرات تووو...تک و تنها، زیرِ باران آنقدر بدون چتر قدم میزنم تا تو بیایی...یک وقت دور از چشم منزیر باران،،سرت را بالا نگیری.... میدانی که من،،، حتی به بوسه های باران رویِ صورتت هم حسودی می کنم...آری من حسودم! جز من کس حق ندارد تو را ببوسد. ...
جمعه یعنی هجوم خاطرات تو......
هوا هر وقت که بارونیستتو فکر من چراغونیستپرم از خاطرات توهمونایی که می دونی...
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندندتا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد...
با حال آن روزم میان خاطرات توباران نمیبارید اگر یک ذره وجدان داشت...