سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
.نبودنت را در پاییز هم به دوشِ دل می کشمفصل برگ ریزان خاطرات تو غروب و نسیم دلتنگی هایشمی لرزاند تن عاشقی ام راعشق و خاطرات توزرد و نارنجی می شود رنگ شاعرانه می گیرد؛قدم می زنم بدون چتر زیر نم نم باران،قصه های بی تو ...غصه می شود و انار دلم ترک بر میدارد بر روی شاخسار تنهاییها...
باز خاطراتِ تو ،همین حوالیه .. حالم همینه و یه چند سالیه جای تو خالیه ... برشی از ترانه...
سینه ام مملو از خاطرات تو گشته بنشین و ببین چه آتشی درمن افکندهامیرمحمد عباسی...
باران می بارد...و من خیس از خاطرات تووو...تک و تنها، زیرِ باران آنقدر بدون چتر قدم میزنم تا تو بیایی...یک وقت دور از چشم منزیر باران،،سرت را بالا نگیری.... میدانی که من،،، حتی به بوسه های باران رویِ صورتت هم حسودی می کنم...آری من حسودم! جز من کس حق ندارد تو را ببوسد. ...
جمعه یعنی هجوم خاطرات تو......
هوا هر وقت که بارونیستتو فکر من چراغونیستپرم از خاطرات توهمونایی که می دونی...
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندندتا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد...
با حال آن روزم میان خاطرات توباران نمیبارید اگر یک ذره وجدان داشت...