پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا فرابخوانهنگامی که جهان در خفقان سکوت است…-الهه قائمی-...
به سکوتدعوتم نکن . . .منگلویی پا به ماه دارم...
دلتنگی نوعی فریاد استفریاد خفقان...از درون رنج می بری از درون شرحه شرحه میشویمروارید اشک هایت صورتت راچنگ می اندازند و سر انجامصبح همان روز شاد تر و بَشاش تر از هر روزیاز خواب بر میخیزی...دلتنگی نوعی فریاد است.......
مشت می کوبم بر درپنجه می سایم بر پنجره هامن دچار خفقانم، خفقانمن به تنگ آمده ام از همه چیزبگذارید هواری بزنمآی! با شما هستماین درها را باز کنیدمن به دنبال فضایی می گردملب بامیسر کوهیدل صحراییکه در آن جا نفسی تازه کنممی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسد!من هوارم را سر خواهم داد!چاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفته ی چند!چه کسی می آید با من فریاد کند...
ما هرکه باشیم، کسی را داریم که برای نفس کشیدنمان لازم است، اگر نداشته باشیم هوا نداریم، خفه میشویم، آنوقت است که انسان میمیرد ...مُردن از نبودن عشق، هولناک است؛ خفقان جان است !...
به طرز شگفت آوری دارم خفه میشم. نفس از سینهم بالاتر نمیآد. دوش میگیرم، کولر، اسپری، هوای آزاد، هیچچی جواب نمیدهاز تو دچار خفقان ام...