متن ادبیات معاصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ادبیات معاصر
روزِ نخستِ مرداد آمد و رفت،
چون شعلهای از دلِ آتش برفت.
خورشید بر آن بامِ بلند ایستاد،
با تیغِ تب، بر تنِ این خاک زد.
بادی نیامد، نفسِ شب برید،
دل تنگ شد از هوای بیسند.
دل، مثل گلی در عطشِ دشتِ خشک،
بیسایه و بیچشمِ تو، پژمرد و...
در هر نفس، دلخسته ام؛
از بس که «احساس»،
پنهان کند، بغضی که بند آرد، نفس را!
پر گشایم در باد
هر کجا باشد ، باشد
پرواز خواهم کرد
تند برخواهم خاست
و خواهم رفت
به کوی سبز سپیدار رویایی!
به ابدیت مطلق یک وجدان
به شهرهای محکمه دار سنگ فرش
که صحبت چلچله را
از میان شیشه های سرد مکدر
که روزی فریاد خواهند کشید
با...