در کوچه پس کوچه های ذهنم پرسه می زنی این طرف و آن طرف ... هجوم خاطراتت آشفته می کند ذهن پریشان مرا خاطراتی که همچو سایه, طول و عرضشان را شفایت حضورت اندازه می زند گاهی کم رنگ ،گاهی پررنگ گاهی کوتاه و گاهی بلند ... بسان نقاشی سیاه...
شب و سکوت و تنهایی از من روح سرگردانی ساخته معلق در کوچه های خلوت شهر شهر را کوی به کوی قدم می زنم پنجره ها را تماشا می کنم در قاب هیچ پنجره ای نیستی پشت در هیچ خانه ای نیستی در انتهای گنگ خیابان نیستی نمی دانم شاید...