از یار داغ دیدم و از روزگار هم چشمی به روزگار ندارم به یار هم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده دلم انگار فقط یاد کسی افتاده غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدر که به اقیانوس انگار خسی افتاده از همان روز خداحافظی پاییزی به دهان غزلم طعم گسی افتاده آخرین برگم در دست درختی در باد که اگر زود به...
ناگهان یک شب سراغم آمد و با خنده گفت: نوشداروی توام با طعنه گفتم: زود نیست؟! دیر شد، در من اگر هم شور و شوقی بود، مُرد دیر شد، این مرد، آن مردی که سابق بود، نیست...
از خاطر آزرده ام هرگز نخواهد رفت زخمی که از آن خنده های بانمک خوردم
حرفش همه جا ،ز خاک تا مریخ است موهای تنم ببین ز دستش سیخ است با گیوه و چارقد می آید سر کار معشوقه ی من معلم تاریخ است
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن این عاشق پابند خیابان شده ات را
چشم تا وا می شود، دل ساده می ریزد فرو قصر بی دروازه را، راحت تصرف می کنند
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده دلم انگار فقط یاد کسی افتاده