پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر شب سقط یک آرزو در دل ......
هنوز در من کسی ستکه از پشت چشمهایمجهان را نمی فهمدمثل مرده ای که از لای تابوتبه بیرون ترین شکلخیره مانده استو شاید می داند که هیچ مرده ایتابوت بر دوش نمی گیرداینجا شبها خیلی طولانی استگویی تمام فرداها سقط می شونداین آخرین باراست که پلک می زنماگرچه یک نفر باید بماندخدا را حفظ کند ..!جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
میخواهی با درد مرا وامانده کنی یا اینکه خشک و آویزانم کنی؟ اشتباه میکنی درد را سقط میکنمسنگم، سنگ آب و صیقل خوردهرودخانه، گذرم...