پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زلف درازی نیست:دام دل من؛چشمانم،خیره،به احساس نهفته در نگاهی است...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
لحظه هایم را جذاب کنمانند تبسمیکه بر روی لب هایت نقش می بنددآنگاه که به آینه خیره می شویو آن محو تماشایطرح لبخند تو می شودمجید رفیع زاد...
هنوز در من کسی ستکه از پشت چشمهایمجهان را نمی فهمدمثل مرده ای که از لای تابوتبه بیرون ترین شکلخیره مانده استو شاید می داند که هیچ مرده ایتابوت بر دوش نمی گیرداینجا شبها خیلی طولانی استگویی تمام فرداها سقط می شونداین آخرین باراست که پلک می زنماگرچه یک نفر باید بماندخدا را حفظ کند ..!جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان...
در چشم هایت خیره بودم، غرقِ لبخنداما زنی در عمق جانم گریه می کردرفتم...ولی از سایه ام می شد بفهمیچشمم، لبم، دستم، دهانم گریه می کرد......
اعتراف می کنم،آن قدر خیره به دستانت بودم،!که چهره ات یادم نیست......
چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو...
باز هم محو تماشا شده امسروپا خیره ب ه رویِ مهتابشاید اینبار تو را من دیدم...شاید از دورشاید در خواب !!...
من بهشتم همه در دیدن خندیدنِ توستتا تو باشی نشوم خیره به لب های کسی..️️️...
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوستگیرم که ناسزاست ولی دستخط اوستآیینه وار خیره به تنهایی توامآری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست...
هنگامی که درِ شادی به روی انسان بسته میشود، بلافاصله در دیگری باز میشود؛ اما ما آنقدر به در بسته خیره میشویم که درِ باز شده را نمیبینیم ......
برای آدم برفی چشم نگذار وگرنه آب که نمی شود ، هیچ … تا یک عمر هم خیره به رد پاهایت می ماند …...
اے لبانت بوسه گاه بوسه امخیره چشمانم به راه بوسه ات ......
آسمان خیره به ژرفای نگاهم شده ایباز بر بیکسی خویش گواهم شده ایگوییا باز غمی در نظرت آمده استکه چنین تیره تر از بخت سیاهم شده ایآه! میدانم و میدانم و میدانم, آهز چه دردیست که هم نغمه آهم شده ایباز یاران همه رفتند و تو تنها ماندی ؟آسمان باز چرا چشم به راهم شده ای؟...
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
هنگامی که به چشمانت خیره می شوم...مصمم تر می شوم؛عشق، پیچیدگی ندارد...فقط، اندکی دوست داشتن میخواهد...!عاشقانه...
مانده ام خیره به راهنه مرا پای گریز نه مارا تاب نگاه.....
من تا اذان مغرب به افق چشمانت خیره میمانم، و این روزه را با بوسیدنت افطار میکنم..️️️...
حتی اگه کلِ دنیا هم به من خیره بشه بازم من نمیتونم از تو چشم بردارم...!:)️️️...
گاهی باید یڪ سیلی محڪم از روزگار بخوریمتا حواسمان جمع شود…تا خیلی بیخودی ها را ڪنار بگذاریم وخیلی با ارزش ها را جدی بگیریم……گاهی نہ چترِ بالایِ سرمان را می بینیمنہ دستی ڪہ چتر را نگاه داشتہ……فقط بہ افق هایِ دور خیره مانده ایم وبہ آدمھایی فڪر می ڪنیم…ڪہ حتیٰ یادشان نیست………ما وجود داریم……گاهی تا سنگی زیر پایمان نباشد وزمین نخوریمبا احتیاط قدم برداشتن رایاد نمی گیریم…………خیلی چیزها تقصیرِ روزگار نیستتقصیرِ سر بہ هواییِ...
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شدهخسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شدهدر خیالات بهم ریخته ى دور و برمخیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم...
ستاره ھاخیره درشب ھاتورا کم می آورندھر بارمرا می شمارنددرخت ھادست تکانت می دھنداما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
مانده امخیره به راهی ...که تو را چون باد برد....
تو خیره به جهانی و ...من خیره به تو...
من برای هر کاری دلیل دارم جز خیره شدن به تو...