در خورشید بی تکراری که از چشم هایش طلوع می کرد، بهانه ای بود که مرا از شب رها می نگاشت و تا سرخی غروب خود می برد. میخواستم غم را ببینم ولی او درست در رو به روی من به زیبایی خود قدم میزد و جلوتر می آمد؛ به...
در اوقات بسیاری از افراد یا حداقل نصف شان، این تفکر مصمم و قطعی آمده که سریعا از خود خلاص شوند و بعدها قتل خویش را به عنوان خودکشی در پاره ای از مکالمات افراد قرار دهند. بعنوان کسی که تقریبا که چه عرض کنم، کاملا این احساس را به...
من در هرلحظه از شبانه روز انتظار ضمیری را می کشم که از آن من نیست ،.. و قطعا در این لحظه که درمی یابی جز او کسی را نداری، آسمان بی رنگ تر از همیشه جلوه می کند.
بمان برای ما که تنهایی چشم هایم جلوی دیدم را نگیرد .. تو از ابتدای بودنت ، موج های بی پروایی را به قلبم اوج میدهی که کاش دریا نداند..
سال نو! چه فریب تلخی! چرا باید سال نو شود تا ما هم نو شویم؟ اصلا چه ارتباطی میان این دو هست؟ من میخواهم پاییز نو شوم آنجا که دستان هم را میگیریم و زیر بارانِ برگ می رقصیم. من در سال نو مرگ بی دلیل خود(یا همان تحولی که...
غمگین و بی تاب، از اتاق به درونم نگریستم و دریافتم چیزی که در من نفس میکشد، دل نیست، نبودِ توست...
تو را در آسمان جا میگذارم در میان ابرهای سیاه دلتنگی تا هرگاه جمعه بود، بیایم و تکه ای از تورا همراه با غم نوشته هایم ببرم به کویر تنهایی خویش.