پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیمجامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیمعیب درویش و توانگر به کم و بیش بد استکار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیمرقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیمسر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیمشاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشدالتفاتش به می صاف مروّق نکنیمخوش برانیم جهان در نظر راهروانفکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیمآسمان کشتی ارباب هنر میشکندتکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیمگر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجیدگو تو خوش باش که ...
رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفتسخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفتتو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگویهست در سینهٔ من آنچه بکس نتوان گفتاز نهانخانهٔ دل خوش غزلی می خیزدسر شاخی همه گویم به قفس نتوان گفتشوق اگر زندهٔ جاوید نباشد عجب استکه حدیث تو درین یک دو نفس نتوان گفت...
این بوی بهار است که از صحن چمن خاستیا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاستانفاس بهشت است که آید به مشاممیا بوی اویس است که از سوی قرن خاستاین سرو کدام است که در باغ روان شدوین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاستبشنو سخنی راست که امروز در آفاقهر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاستسودای دل سوخته لاله سیرابدر فصل بهار از دم مشکین سمن خاستتا چین سر زلف بتان شد وطن دلعزم سفرش از گذر حب وطن خاستآن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از منگویی ز پی...
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شوداز هر طرف هزار گل فتح وا شودگلشن شود نشیمن سلطان نوبهارچون بهر شاه تخت مرصع بنا شود......
برخیز که می رود زمستانبگشای در سرای بستاننارنج و بنفشه بر طبق نهمنقل بگذار در شبستانوین پرده بگوی تا به یک بارزحمت ببرد ز پیش ایوانبرخیز که باد صبح نوروزدر باغچه می کند گل افشانخاموشی بلبلان مشتاقدر موسم گل ندارد امکانآواز دهل نهان نمانددر زیر گلیم و عشق پنهانبوی گل بامداد نوروزو آواز خوش هزاردستانبس جامه فروختست و دستاربس خانه که سوختست و دکانما را سر دوست بر کنارستآنک سر دشمنان و سندانچشمی که به دوست برکند دو...
تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد؟از کوتهی ماست که دیوار بلندستکوته بود از دامن عریانی مجنونهر چند که دست ستم خار بلندستغافل کند از کوتهی عمر شکایتشب در نظر مردم بیدار بلندستهر چند زمین گیر بود دانه امیددست کرم ابر گهربار بلندستصائب ز بلند اختری همت والاستگر زان که ترا پایه گفتار بلندست برشی از غزل صائب تبریزی...
شعر حافظ برای یزدای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگوکای سر حق ناشناسان گوی چوگان شماگر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیستبنده شاه شماییم و ثناخوان شماای شهنشاه بلنداختر خدا را همتیتا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما...
کاروانی شکر از مصر به شیراز آیداگر آن یار سفرکرده ما بازآیدگو تو بازآی که گر خون منت در خورد استپیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آیدنام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدارچیست تا در نظر عاشق جانباز آیدمن خود این سنگ به جان میطلبیدم همه عمرکاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آیداگر این داغ جگرسوز که بر جان من استبر دل کوه نهی سنگ به آواز آیدمن همان روز که روی تو بدیدم گفتمهیچ شک نیست که از روی چنین ناز آیدهر ...
از من طمع وصال داریالحق هوس محال داریوصلم نتوان به خواب دیدناین چیست که در خیال داریجایی که صبا گذر نداردآیا تو کجا مجال داری...
آن دزد چون بود که به خانه درون شود خانه ز بیم دزد ز روزن برون شود خانه روان و دزد طلبکار خانگیچون خانه رفت خانگی او را زبون شود...
گر بیفتد یکسر مویی ز خاتون زمانبس گنه آویزه دارد بی ریا و ریب و شک آنچه حیوان است از تاثیر او … شود ! روسپی زاید میان آب دریاها سمک...
صحبت بی خرد، سخندان را هم به کردار گاو بد باشدگر چه بسیار شیر دوشی ازو آخر کار او لگد باشد...
در این زمانه عطا و کرم مخواه از کسچرا که نقش کرم بی ثبات شد چون یخنشان جود چو سیمرغ و کیمیا گردیدبه کشتزار سخاوت، کنون فتاده ملخاگر سراسر این ملک را بگردی نیستنه از طعام نشانی، نه دود از مطبخ...
از علم و کمال بهره برداری کنبا صدق و خلوص خلق را یاری کن تا بتوانی دلی مرنجان هرگز زنهار حذر ز مردم آزاری کن...
یکتا و مقدس است خلاق ودود از فیض وجود اوست امکان موجوداو واحد مطلق است و در ساحت او کفر است اگر کنیم اظهار وجود...
هرچند که ذات حق نهان است ز دیددر خویش خدای خویش را بتوان دید گر خانه دل تهی شود از اغیار منزلگه یار می شود بی تردید...
بی کسب کمال نقص زایل نشود الطاف خدا شامل کاهل نشود مقسوم بود رزق ولیکن وحدتبی کوشش و بی تلاش حاصل نشود...