پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من به خط و خبری از تو قناعت کردمقاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست...
از مهتابی خانه منتا آفتابی خانه تویک دست فاصله ستدستت رادراز کنتامهتابیآفتابی شود...
اگه حتی بین ما – فاصله یک نفسه – نفس من و بگیربرای یکی شدن – اگه مرگ من بسه – نفس من و بگیرای تو همسقف عزیز -ای تو همگریه ی من – گریه هم فاصله بودگریه ی آخر ما – آخر بازی ی عشق – ختم این قائله بود...
می سوزم و می سوزم ، با زخم تو می سازم، با هر غزل چشمت ، من قافیه می بازمپیش از تو فقط شعرم ، معراج غرورم بود، ای از همه بالا تر ، اینک به تو می نازم...
تن تو ظهر تابستون به یادم میاره … رنگ چشمای تو بارونو به یادم میارهوقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره … قهر تو تلخی زندونو بیادم میارهمن نیازم تورو هرروز دیدنه … از لبت دوستت دارم شنیدنه...
بین ما هر چی بوده تموم شده، عشق این دوره چه بی دووم شده...
یادم باشه یادت باشهدروغ نگیم به همدیگهدوسم داری دوست دارماینو چشامون به هم میگه...
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشمیک نفر میاد که من تشنه بوییدنشممثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده...