من به خط و خبری از تو قناعت کردم قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
از مهتابی خانه من تا آفتابی خانه تو یک دست فاصله ست دستت را دراز کن تا مهتابی آفتابی شود
اگه حتی بین ما – فاصله یک نفسه – نفس من و بگیر برای یکی شدن – اگه مرگ من بسه – نفس من و بگیر ای تو همسقف عزیز -ای تو همگریه ی من – گریه هم فاصله بود گریه ی آخر ما – آخر بازی ی عشق –...
می سوزم و می سوزم ، با زخم تو می سازم، با هر غزل چشمت ، من قافیه می بازم پیش از تو فقط شعرم ، معراج غرورم بود، ای از همه بالا تر ، اینک به تو می نازم
تن تو ظهر تابستون به یادم میاره … رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره … قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره من نیازم تورو هرروز دیدنه … از لبت دوستت دارم شنیدنه
بین ما هر چی بوده تموم شده، عشق این دوره چه بی دووم شده
یادم باشه یادت باشه دروغ نگیم به همدیگه دوسم داری دوست دارم اینو چشامون به هم میگه
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده