چه می شد فقط من بودم و تو و آواز چکاوکانِ صبحگاهی که هر طلوعِ خورشید برقص در می آورند شکوفه های سیب را با نم نم بارانِ بهاری و لبخندِ بابونه های باغ که هم صحبت نسیم شده اند
این روایت که تمام شود می رقصد شکوفه ی سیب برسطر اوّل وَ می تکاند آستین از غم.
چشمان تو طعم بهار نارنج دارد اما، وقتی نگاه می کنی ،کوچه پر از شکوفه ی سیب می شود... حجت اله حبیبی