پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من بهانه گیرتر از همیشه و اسمان نگاه تو ارامتر از همیشه به من فرصت حرف زدن میدهد،حرف زدن از احساسی که فقط تو ان را درک میکنی ،خالق شکوفه های لبخند...خالق نور...مرا به جشن ستاره ها دعوت میکنی؟!روح خسته ام کمی پرواز میخواهد...دلم ترانه میخواهد..زندگی کم سوی من درخشش میخواهد و فردای زندگیم رنگ امید...همین چند حرف ساده با تو ته ارامش است......
✍✍✍...🌺🍃🍃🍃.زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره میکنم...در این عصر یخبندان احساس ها، همه جا پر شده از فریادهای یخ زده...نگاه های یخ زده...نفس های یخ زده...خیابان های یخ زده ای که دیگر هیچ قدمی گرمشان نمیکند...خنده های قندیل بسته...وقلب ها....
✍✍•••🌺🍃🌺🍃.رفیق میدونی بهترین انتقام از روزهای سخته زندگی چیه؟! .بهترین انتقام اینه که تیکه های زخمی و مجروح خودت رو از لای آوارها و مخروبه های زندگی بیرون بکشی بعد مثل یک پازل دوباره کنار هم بذاری و امید مرده رو دوباره تو قلبت احیا کنی، اونموقع است که ققنوس وار از مشرق آرزوهات دوباره طلوع می کنی و درخشنده تر از همیشه به جهان رویاهات 💕میتابی ......✍عارفه عطائی...
زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره میکنم...در این عصر یخبندان احساس ها، همه جا پر شده از فریادهای یخ زده...نگاه های یخ زده...نفس های یخ زده...خیابان های یخ زده ای که دیگر هیچ قدمی گرمشان نمیکند...خنده های قندیل بسته...وقلب ها...قلبم را سخت...
اگرچه دستانم بسته است و پاهایم توانی برای رفتن ندارد...اگرچه سالهاست فریاد در من مرده است ...و نگاه خسته ام در اسارت اشکها واژه واژه های غم را تداعی میکند...اگرچه خستگی در من حبس شده و خیال رفتن ندارد.. اما میدانم روزی تمام این دردها، خستگی ها،غم ها،محدودیت ها ،ناتوانی ها،...که در من پیله کرده است پروانه هایی🦋 خواهند شد از جنس باور و ایمان من که هیچ غل و زنجیری نمیتواند باور پروازشان را اسیر دنیایی کند که سراسر قفس است .....✍عارفه ع...
گاهی وقتا آدما دلشون رفتن میخواد...یه جاده بی انتها.. .نه برای رسیدن به مقصد خاصی ...فقط برای دور شدن ...دور شدن از مبدأ درد...دور شدن از آدمهایی که غرق شدن تو دنیای کوچیک و تاریک خودشون ...گاهی وقتها باید روح خستتو برداری و بدون اینکه دنبال مقصد خاصی باشی فقط بری...اونوقته که همه ی مسیر برات میشه مقصد...گاهی تنهایی...گاهی باید با خودت خلوت کنی...گاهی باید برای خودت باشی...گاهی باید دور شد...گاهی باید کمرنگ شد...گاهی هیچ...
به شوق پرواز در چشمان خمار شب پیله کردم..پیله ی پر از تنهایی من پر شد از بوسه های مهتاب...امید در قلبم ستاره شد...و از صبر، روحم به وسعت آرزوهایم تا دستان ماه قد کشید...در دستان ماه ذوب شدم...ستاره ها در قلبم به پرواز در آمدند...سرشار شدم از حس پروانگی 🦋 و بی پروایی...خسته اما به شوق رهایی پیله ی شب را کنار زدم...و فارغ از تمام رنج ها روی شبنم گلی آرام گرفتم....✍️عارفه عطائی...
دور تا دور دنیای کوچیک و مه گرفته ی من یه آسمونه بزرگه که تمام آرزوها و رویاهامو از بچگی تا الان تو آغوش پر از ستارش جا گذاشتم... هر وقت دلم میگیره آسمون یکجوری خودشو به قلب مچاله من نزدیک می کنه که میتونم با دستای پر از خالیم رویاهامو به آغوش بکشمو جای اونا یک ستاره بذارم...چقدر قشنگه غرق شدن تو دنیای پر از رنگ رویاهایی که از درخشش قلب ستاره ها متولد میشن تا دنیای تاریک قلب ما رو روشنتر کنن...چقدر آسمون دل بزرگی داره که خونه امنی شده ...