پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
"اصلا تمامِ قشنگی اش به همین است که پاییز عاشقت شدم"در گیر و دار جدایی ها؛در اوج غم و فغان ها؛درست همان جایی که بید مجنونشاهد آخرین خداحافظیِعاشقان بی تاب دیروزو فارغانِ بی دلِ امروز است...!میگویند پاییز فصل رفتن است،میگویند پاییز غم دارد،میگویند پاییز نشانِ زوال است..اما من میگویمچه خوب شد که پاییز عاشقت شدمو تو شدی جان در تن اشعارمشدی بهانه ی خنده هایمدرست در غروب پاییز..راستی چه کسی میگوید غروب پاییز دلگ...
ایوارکی بئساپئیزه مقرسرِ دریاایتا موسافر ما رهناگهان/غروب پاییز دریا ایستاد/مسافری برای ماه...
آهای عاشق دیروزیتو قسم خورده پاییزیاگه هنوز هم تو دلت آثاری از برگ و خزون موندهاگه اثری از آیه های عشق تو مقدسات تو موندهاگر که فکر برگشتیاگر فصلها رو خوب گشتیاگر دلتنگ پاییزیاگر از غصه لبریزیبیا آغوش من بازهبیا نفس عشق و کنیم تازهمن هنوز عاشق غروب پاییزمهنوز هم بذر عشق و زیر قدمهای تو میریزم...
در کدام هوا نفس می کشی؟در کدام خیابان؟در کدام کوچه؟شب ها از پشتٓ کدام پنجره به شهر می نگری؟نگرانِ من نباشمن جایم امن استدر غریب ترین کنجِ این دنیایمدر دورترین سیاره از خورشیددر سردترین غروبِ پاییز...